چه وقت بايد از زندگي ام راضي باشم؟ چه وقت بايد احساس لذت از لحظاتم را داشته باشم؟ احساس خوبِ مفيد بودن و احساس خوبِ بودن؟
چه كار انجام دهم، اين احساس را پيدا خواهم كرد؟؛ مثلاً اينكه بشوم استاد دانشگاه و چند زبان زنده دنيا را بلد باشم و بتوانم كلي تحليل اجتماعي از تحولات جامعه بدهم و...؟ يا مثلاً اينكه انقدر سرسختي و سنگدلي نشان نمي دادم و الان سر خانه و زندگي ام بودم و مثلاً دو سه تا طفلك هم مي داشتم و...؟ يا مثلاً اينكه بشوم يك فعال اجتماعي واقعي و بزنم به روستاهاي دورافتاده و مناطق آسيب زا و كلي ورك شاپ برگزار كنم برايشان و كلي مداخله گري كنم و...؟ يا بنشينم خانه و هي تحقيق كنم، هي تحقيق كنم، هي بگويم دارم كار پژوهشي مي كنم، هي تلاش كنم كتاب بنويسم، هي...؟، يا مثلاً اينكه...
اصلاً كدام يك از اينها بايد يك انسان را خوشحال كند؟ راضي كند؟ اصلاً راه ثابت مگر براي همه آدم ها وجود دارد؟ كه بگوييم اگر همه بشوند استاد دانشگاه خوشبخت اند؟ يا اگر همه زن ها بشوند مادر يا چه و چه كنند، آن وقت بايد از بودنشان در اين دنيا راضي باشند؟
شايد براي بعضي ها اينها خيلي حل شده باشد، خب چه بهترشان؛ ولي براي من اينها تازه تازه حل شده. يعني تازه تازه رسيده ام به اينكه خدا در وجود هر آدمي يك استعدادي قرار داده و انگار كه قرار است آن آدم با آن استعدادش كاري در اين عالم انجام دهد؛ اينكه مي گويم كار انجام دهد، نه اينكه خيال كني مثلاً بايد حتماً آپولو هوا كند كه بشود كارها، نه. تازه تازه رسيده ام به اينكه هر آدمي قهرمان زندگي خودش بايد باشد؛ خود خودش.
بايد بتواند همان كارويژه اي را كه خدا انتظارش را دارد عملي كند و بشود قهرمان؛ قهرمان ها همه دکتر و مهندس و دانشمند و چه و چه نيستند. قهرمان خانم همسايه مسنمان هم هست كه ديگر پير شده و از خيابان رفتن مي ترسد و از صبح تا شب تنهايي سر مي كند و فقط غذاهاي خوشمزه مي پزد و با عشق تزئينشان مي كند تا بچه هايش از راه برسند، قهرمان آن دوست عزيزي است كه پدر و مادرش را از دست داده و با مادربزرگش زندگي مي كند و نتوانسته به خاطر شرايطش درس بخواند، اما ازين در به آن در زده و از همان 16-17 سالگي دارد كار مي كند و عرق مي ريزد، قهرمان پسر عقب مانده ذهني همسايه مان است كه مي نشست روي ويلچر و توي كوچه توپ بازي پسرها را تماشا مي كرد و با آن صداهاي ترسناك مي خنديد. قهرمان آقاي فداكار، نگهبان محل كارمان است، كه هر وقت فرصت پيدا كند همچين با عشق و با همه وجودش از كارهايش تعريف مي كند برايم و اخرش اضافه مي كند: "من حواسم به همه چي هست. اگه يه دقيقه نباشم همه چي قاطي پاطي ميشه" و واقعاً هم راست مي گويد.
قهرمان كسي است كه حسب شرايطش كارويژه اش را پيدا كند و از آن لذت ببرد. همين.
به قول بنجامين باتن، آخر فيلم؛ "بعضی از آدما برای این به دنیا اومدن که کنار رودخونه بشینن، بعضیا از رعد وبرق سکته میکنن، بعضیا موسیقی گوش میکنن، بعضیا هنرمندند، بعضیا شنا میکنن، بعضیا دکمهها رو میشناسن، بعضیا شکسپیر رو میشناسن. بعضیا مادرند و بعضی آدمها...."
به تو گفتم منو عاشق نکن دیونه می شم
من همه ی جهان را در پیراهن ِ گرم ِ تو خلاصه می کنم
من برات هر کی باشم توتمام زندگیمی
34667 بازدید
19 بازدید امروز
2 بازدید دیروز
115 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian